چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سم الخیاط: این جهان با دل تو تنگ تر است از دل مور و چشمۀ سوزن. فرخی. تا پیل چو یک فریشم پیله اندر نشود بچشمۀ سوزن شاها توبزیر فر یزدان مان بدخواه تو زیر دست آهرمن. عسجدی. چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است. صائب (از آنندراج). و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) : مستور گلی که پرده اش دامن تست لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست. هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن رسمی است که مخصوص گل گلشن تست. شفائی (از آنندراج)
چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سَم ُ الخِیاط: این جهان با دل تو تنگ تر است از دل مور و چشمۀ سوزن. فرخی. تا پیل چو یک فریشم پیله اندر نشود بچشمۀ سوزن شاها توبزیر فر یزدان مان بدخواه تو زیر دست آهرمن. عسجدی. چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است. صائب (از آنندراج). و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) : مستور گلی که پرده اش دامن تست لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست. هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن رسمی است که مخصوص گل گلشن تست. شفائی (از آنندراج)
کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان). کنایه از آفتاب عالمتاب. (انجمن آرا) (آنندراج). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن. چشمۀ خور. چشمۀ خاوری: اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب چشمۀ روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب. فرخی (دیوان ص 6). روزی که ز نعل مرکبان افتد در زلزله جرم مرکب غبرا از تیره غبار، چشمۀ روشن تاریک شود چو چشم نابینا. مسعودسعد. چو ناپدید شد از چشم چشمۀ روشن دراز گشت شب دیریاز را دامن. (از انجمن آرا). رجوع به چشمۀ خاوری و چشمۀ خور شود
کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان). کنایه از آفتاب عالمتاب. (انجمن آرا) (آنندراج). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن. چشمۀ خور. چشمۀ خاوری: اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب چشمۀ روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب. فرخی (دیوان ص 6). روزی که ز نعل مرکبان افتد در زلزله جرم مرکب غبرا از تیره غبار، چشمۀ روشن تاریک شود چو چشم نابینا. مسعودسعد. چو ناپدید شد از چشم چشمۀ روشن دراز گشت شب دیریاز را دامن. (از انجمن آرا). رجوع به چشمۀ خاوری و چشمۀ خور شود
کنایه از خورشید. کنایه از هور و خور: ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین. فرخی. ماه از آن گفتم کاندر لغت و لفظ عرب چشمۀ روز بود ماده و مه باشد نر. فرخی
کنایه از خورشید. کنایه از هور و خور: ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین. فرخی. ماه از آن گفتم کاندر لغت و لفظ عرب چشمۀ روز بود ماده و مه باشد نر. فرخی
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 9 هزارگزی جنوب باختری اهر و 2 هزار و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 507 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 9 هزارگزی جنوب باختری اهر و 2 هزار و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 507 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 24 هزارگزی باختر باغ ملک و4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ مکاوند بالا هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 24 هزارگزی باختر باغ ملک و4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ مکاوند بالا هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران: وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ. منوچهری
ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران: وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ. منوچهری
دیدۀ روشن. چشم بینا. مقابل چشم تاریک و دیدۀ تاریک. - چشم ما روشن گفتن، کنایه از چیزی عجیب و غریب دیدن یا حادثۀ غیر مترقبه ای اتفاق افتادن. (از آنندراج) : غبار خیل تو چون بر سپهر کحلی شد ستاره ها همه گفتند چشم ما روشن. کمال اسماعیل (از آنندراج). - ، نیز بمعنی چشم روشنی گفتن و مبارکباد گفتن است کسی را که خبر خوشی دریافت داشته یا امر خیری برای او اتفاق افتاده. (از آنندراج) : هان بیعقوب بگوئید که از گمشده ات میرسد پیرهنی چشم تو روشن باشد. حاتم کاشی (از آنندراج). رجوع به چشم روشنی شود
دیدۀ روشن. چشم بینا. مقابل چشم تاریک و دیدۀ تاریک. - چشم ما روشن گفتن، کنایه از چیزی عجیب و غریب دیدن یا حادثۀ غیر مترقبه ای اتفاق افتادن. (از آنندراج) : غبار خیل تو چون بر سپهر کحلی شد ستاره ها همه گفتند چشم ما روشن. کمال اسماعیل (از آنندراج). - ، نیز بمعنی چشم روشنی گفتن و مبارکباد گفتن است کسی را که خبر خوشی دریافت داشته یا امر خیری برای او اتفاق افتاده. (از آنندراج) : هان بیعقوب بگوئید که از گمشده ات میرسد پیرهنی چشم تو روشن باشد. حاتم کاشی (از آنندراج). رجوع به چشم روشنی شود
کنایه از سوراخ سوزن است. (بهار عجم). سوراخ سوزن. چشمۀ سوزن. بعربی، سم الخیاط. کون سوزن (در اصطلاح عامه) : در این پیدا نهانی را چو دیدی برون رفت اشترت از چشم سوزن. ناصرخسرو. دید چون زخم کاری جگرم چشم سوزن به های های گریست. طالب آملی (از بهار عجم). رجوع به چشمۀ سوزن شود، کنایه از غایت تنگی. (برهان). جای تنگ و غایت تنگی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تنگ چشمی. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چشمۀ سوزن شود
کنایه از سوراخ سوزن است. (بهار عجم). سوراخ سوزن. چشمۀ سوزن. بعربی، سم الخیاط. کون سوزن (در اصطلاح عامه) : در این پیدا نهانی را چو دیدی برون رفت اشترت از چشم سوزن. ناصرخسرو. دید چون زخم کاری جگرم چشم سوزن به های های گریست. طالب آملی (از بهار عجم). رجوع به چشمۀ سوزن شود، کنایه از غایت تنگی. (برهان). جای تنگ و غایت تنگی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تنگ چشمی. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چشمۀ سوزن شود